وجدان
سلام نفسم خوبی عزیز دلم ،دلم برات خیلی تنگ شده خیلی نمی دونم الان چه کار می کنی راستش خاطره خاصی ندارم بنویسم و چیزی ندارم تعریف کنم چی بگم مثلا از این که صبح میام سرکار و بعد از ظهر می رسم خونه خسته و کوفته و یه غذایی درست کنم تا بابایی بیاد خونه و شام و یا حتی نهار نخورده اش رو بخوره و بعد از اون هم کار های خونه و بعدش هم لا لا همین شده برنامه روز مره گی مان که اصلا دوستش ندارم البته الحمد الله و خدا را هزاران مرتب شکر اما گله و شکایت از خدا ندارم از خودم شاکی هستم از روزمره گی هام شاکی هستم نمی دونم به کدامین دادگاه باید شکایت کنم هرچند خدا دادگاه&nb...
نویسنده :
منتظر
13:05