، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

ریحانه النبی

درد و دل مادر شهید با فرزندش + عکس

بچه‌های تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچه‌های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شده‌اند. مادری آمده بود و طوری ناله می‌زد که تا به حال در عمر 46 ساله‌ام ندیده بودم؛ دخترش می‌گفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل 3 شهید ایستاد؛ به بچه‌ها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچه‌ها گفتم «بگذارید ببرد». ه...
25 شهريور 1391

گمنامی

دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر آنچه بودیم!!! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا پشت میز! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود! جبهه  بوی ایمان می دادو اینجا ایمانمان بو می دهد! الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم و آزادمان کن تا از اسیر نگردیم. "فرازی از وصیت نامه سردار شهید شوشتری" ...
25 شهريور 1391

عکس دخترم...

نزدیک عملیات بود  می دونستم تازه دخترش بدنیا اومده  دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون  گفتم: چیه؟  گفت:عکس دخترمه  گفتم:بده ببینم  گفت:خودم هنوز ندیدمش  گفتم:چرا؟  گفت:الان موقع عملیاته ،می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده  بذار بعد از عملیات می بینم    منبع: مجموعه خاطرات " کتاب شهید زین الدین "   ...
25 شهريور 1391

صبر

سلام عزیز دلم  نفسم خوبی دیروزخیلی دلتنگت بودم نمی دونم چرا خیلی خیلی خیلی هم فکر کردم به نشانه هایی که خدا برای تو بهم داده  فهمیدم می خوای حالا حالااسمونی بمونی  و خوش بگذرونی  و من رو هم کمی  صبور کنی  می دونم این ها همش امتحانه  به نظر من صبر یکی از سخت ترین امتحان های الهی  و شاید شیرین ترین اون باشه اما نمی دونم  می تونم از عهدش بربیام یا نه امید وارم بتونم و تو این مدت لیاقت  مادری رو پیدا کنم   می دونم لیاقت پیدا کردن خیلی سخته اما می شه یاعلی باید گفت و حرکت کرد و اگه حرکت نباشه انسان در لجن زار فرو می ره می دونی دلم برای امام حسین ( علیه السلام )خیلی تنگ شده دوس دارم ...
25 شهريور 1391

مي نويسم تا يك لحظه هم حرف آقا روي زمين نماند

    روايتي خواندني از شهيد سپهبد صياد شيرازي:   مي نويسم تا يك لحظه هم حرف آقا روي زمين نماند  تو شايد حرف هاي آقا رو سخنراني تلقي كني، اما براي من اين حرف ها سخنراني نيست، دستوره. از همون لحظه اي كه مي شنوم، تكليف به گردنمه كه .....    روايتي خواندني از اطاعت پذيري محض شهيد سپهبد علي صياد شيرازي از مقام معظم رهبري عنوان مي شود: عيد غدير بود و براي تبريك خدمت آقا رسيده بوديم. درجه ي سرلشكري صياد را هم ابلاغ كرده بودند. موقع مراسم من كنار صياد بودم. وقتي آقا صحبت هايش شروع شد. او دفترچه اش را از جيبش بيرون آورد و شروع كرد به نوشتن. تا آخر مراسم همينطور مي نوشت ....
23 شهريور 1391

هوای نفس

سلام عزیز دلم مدت هاست  دارم به مقوله ی زیبای شهادت فکر می کنم  و در زندگی نامه و خاطرات شهدا سیر می کنم نمی دونم شاید  یادم بمونه و یاد بگیرم چه طور می تونم مثل اون ها بشم وقتی می بینم اون ها برای رسیدن به معبودشان چه ها که  می کنند اما ما چه فقط پیرو هوای نفس خویشیم خودمان  رو گول می زنیم که داریم زندگی خوبی می کنیم وقتی خودم رو نگاه می کنم و اگه بخوام اینطوری ادامه بدم  عاقبتم رو  خودم می دونم اما باید فکری کرد  نظر شما چیه شما هم با این روند زندگیات موافقید یا نه  اگه اینطوری ادمه بدید خودتون عاقبت خودتون  رو چی ارزیابی می کنید؟  
23 شهريور 1391

معجزه چشمان حضرت زهرا (س)

معجزه چشمان حضرت زهرا (س) شنیدنی های حاج مفید اسماعیلی از دوست شهیدش " مرتضی داداش پور " داشتیم توی محوطه گردان حمزه لشکر25، فوتبال بازی می کردیم. از دور مرتضی را دیدم داره میاد. با یک چهره برافروخته و نورانی. نزدیک تر که شد، دیدم خیلی حالش گرفته ست. من دروازه بان بودم. آمد کنارم ایستاد و گفت: - مفید! فوتبال را تعطیل کن بیا کارِت دارم. گفتم: - چی شده؟ گفت: - بیا کارِت دارم دیگه. دروازه را وِل کردم، یکی از بچه ها را صدا زدم که بیاید جای من دروازه بایستد. مانده بودم،  چی شده که اینقدر مرتضی ناراحت است. با هم راه افتادیم، مرتضی ساکت بود، داشتیم کم کم از بچه ها دور می شدیم. برگش...
19 شهريور 1391

ما کجا و شهدا کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شهید پلارک از زبان مادرش: در 13 سالگی تا به هنگام شهادت 23 سالگی نماز شبش ترک نشده بود. شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت... مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد: 1. نماز شب 2. غسل روز جمعه 3. زیارت عاشورای هر صبح 4. ذکر 100 صلوات در هر روز و 100 بار لعن بی امیه اشک‌های شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسان‌ها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش می‌کند. شهید پلارک از زبان خواهرش: خواهر شهید نقل می کند: وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود رفتم کنارش و به او گفتم: احمد! آخربه ما حلوا ندادی. جواب...
19 شهريور 1391

شهادت ، شهادت همه ی آرزومه

باز گشت شهید عسگری بعد از 24سال   می‌خواست شهید شود و جن از ه‌اش برنگردد و چند بار این جمله را به زبان آورد؛ زمانی که به وی اعتراض کردیم، گفت «نمی‌خواهم جن ازه‌ام برگردد چون اگر جناز ه من بیاید و مردم بخواهند آن را تشییع کنند، مسئولیت‌شان در قبال شهدا زیاد می‌شود» محمدعلی عسگری برادر ارشد شهید «اکبر عسگری» گفت: اکبر در نیمه شعبان 1350 متولد شد؛ پدرم در هفتم مهرماه سال 1364 در حالی که اکبر، 14 ساله بود در منطقه فاو به شهادت رس ید؛ بعد از شهادت پدرم، اکبر خ یلی تلاش می‌کرد تا به جبهه اعزام شود. وی ادامه داد: یک سال بعد از شها...
19 شهريور 1391