، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

ریحانه النبی

سالگرد ازدواج

 دلبندم 19 مرداد سالگرد ازدواجمونه  روزی که فکر می کنم خدا نظر لطفشو بهم خیلی بیشتر از قبل بهم داشت  همیشه خدارا شکر می کنم که همسر مهربان و دلسوز و با ایمانی خدا بهم داده  و اون رو از لطف امام حسین(علیه السلام) می دونم  خدایا شکرت ممنونم  نمی دونم چی  براش بخرم می خوام سوپرایزش کنم  خیلی کفش احتیاج داره اما خب نمی شه  که من تنهایی براش بخرم تازه دوست دارم براش یه کیف چرم هم بخرم نمی دونم پولم می رسه یانه اخه خیلی گرونه اما خیلی خوشحال می شه دوست دارم یه جشن حسابی هم بگیرم اما شهادت مولام امیر المومنین (علیه السلام ) هست  اما فکر کنم خریدن هدیه مشکلی نداشته باشه ان شا ءالله در پناه خدا بتونیم...
17 مرداد 1391

هیئت محبان حضرت زهرا(سلام الله)

عزیز دلم دیشب بابایی اومد پیشم خیلی دلم براش تنگ شده بود و با هاش برام عیدی ماه رمضا ن رو برام اورد از طرف مامان بزرگ مهربونت ( یعنی مادر شوهرم) خیلی دوستشون دارم ان شاءالله خدا بهشون سلامتی و عزت بده  دیگه قراره امروز بعد از 6 روز بریم خونه خودمون اخه من تو این چند روز خونه ی مامان بودم  خیلی ناراحتم خیلی  ، آخه امروز روز 18 ماه مبارک رمضانه  و  و امشب شب قدر و من هنوز اندر خم یک کوچه ام خدایا کی منو برای خودت می بری و برای خودت انتخاب می کنی  خسته شدم از این همه دوری  از این همه غفلت  از این همه روز مره گی  یعنی روزی میشه که بهم افتخار کنی و جلوی فرشته هات بهم مباهات کنی  یا خدای نکرده ...
17 مرداد 1391

توکل باید کرد

دلبندم عزیز دلم   بابایی  الان 6 روزه  که ندیدمش اخه رفته اهواز دلم براش خیلی تنگ شده  عزیز دلم اون هم خیلی دوستت داره اما به روی خودش نمی یاره  که من اذیت نشم و مدام بهم میگه توکل کن به خدا  بسپارش به خدا راست میگه اما ما ادم ها مشکلمون اینه که فکر می کنیم ایمان داریم اما موقع عمل که میشه اون موقع هست که خودمون رو نشون می دیم خدایا  بهم تقوی بده  تنها چیزی که می تونه ارومم کنه و من رو به خودت نزدیک کنه  خدایا قلبم رو به خودت مطمئن کن دوستت دارم و ازاینکه من رو مورد عنایت و لطفت قرار دادی ممنونتم می دونم تو هم منتظری بیای تو دلم  عزیزم تو قلبت پاکه و به خدا نزذیک تری برا مامان بابا دع...
16 مرداد 1391

بسم الله

سلام  به نام مهربانترین عالم  که خیلی دوستش دارم راستش این اولین دلنوشته ام هست که می خوام بنویسم نمی دونم از کجا خاطراتم رو شروع کنم اما این وبلاگ را بانام مادرم حضرت زهرا (سلام الله ) شروع کردم تا ادامه دهنده راهش با شم نمی دونم می تونم یا  نه اما با یاری  او بسم الله ثبت خاطراتی برای ورود فرزند دلبندم که عاشقانه دوستش دارم   و ان شاءالله مورد نظر و لطف اهل بیت قرار بگیره  و در سایه رحمت الهی بزرگ شود و پرورش یابد و سربازی از سربازان ولایت امام عصر (عج) باشد به امید ان روز که شرمنده مولایم نباشم عزیزکم دوستت دارم و منتظر ورودت هستم ...
16 مرداد 1391